Warning: A non-numeric value encountered in /home/teenti/public_html/wp-content/themes/jannah/inc/custom-styles.php on line 1518
نقد فیلم The Lost Bus | قهرمانان بدون شنل - تین و تیتر
آخرین اخبار

نقد فیلم The Lost Bus | قهرمانان بدون شنل

سال ۲۰۱۸، کالیفرنیا، شهری با نام نمادین «پارادایس». راننده اتوبوس کوین مک‌کی (با بازی متیو مک کانهی) با ظرافت یک حرفه‌ای فرمان اتوبوس مدرسه را می‌چرخاند، به تلفن همراهش خیره می‌شود و بر سر بچه ها فریاد می‌کشد که ساکت باشند. ذهنش از روزمرگی تا روتین کاری در جهش است. او به طرز فاجعه باری از حل حتی برخی از مشکلاتش عقب است. اما جایی در آن سوی کوه‌ها، آزمونی واقعی در حال نزدیک شدن به شهر است: آتشی که قرار است به عنوان مخرب‌ترین آتش‌سوزی تاریخ کالیفرنیا ثبت شود.

پُل گرین‌گراس، کارگردانی که تخصصش تبدیل تاریخ معاصر به سینمایی تپنده و بی‌وقفه است، این بار در فیلم The Lost Bus «اتوبوس گمشده» زمین می‌خورد. این فیلم که بر اساس فاجعه آتش‌سوزی مرگبار شهر پارادایس آمریکا در سال ۲۰۱۸ ساخته شده، به جای اینکه یادبودی برای قربانیان یا قصه‌ای درباره تاب‌آوری انسانی باشد، به یک فیلم فاجعه‌‌محور متعارف و توخالی تبدیل شده است.

نقد فیلم the lost bus | قهرمانان بدون شنل

سینما، در بهترین حالت خود، پدیده‌ای است شفاف. پنجره‌ای است به رخدادها، احساسات و حقایقی که یا از سر گذرانده‌ایم، یا از ترس تجربه‌کردنشان هراس داریم، یا مشتاقیم برای درکشان به جهانی دیگر پا بگذاریم. این هنر، وقتی در خدمت بازگویی فجایع واقعی قرار می‌گیرد، بار اخلاقی سنگینی بر دوش می‌کشد؛ مسئولیتی دوچندان برای راستگویی، احترام و ژرف‌نگری. متأسفانه، «اتوبوس گمشده» یا همان The Lost Bus ساخته پل گرین‌گراس‌‌‌‌‌‌، کارگردانی که روزگاری استادِ به تصویر کشیدن هراس و آشوب در بستر واقعیت بود‌، نه تنها این بار را برنمی‌دارد، بلکه در گردابی از کلیشه‌ها، شخصیت‌پردازی‌های سطحی و جلوه‌های بصری نابسامان غرق می‌شود و در نهایت، به جای ادای احترام به قربانیان آتش‌سوزی ویرانگر «کمپ فایر» در پارادایس کالیفرنیا، تبدیل به نمونه‌ای درس‌آموز از چگونگی حراج یک تراژدی انسانی برای ساخت یک محصول سرگرمی می‌شود.

اما برچسب «بر اساس رویدادهای واقعی» در هالیوود همیشه به نوعی کلک تلقی می‌شده. صدها اگر نه هزاران فیلم تحت این عنوان منتشر شده‌اند که در آن‌ها از واقعیت اولیه به اندازه نوک یک سوزن باقی نمانده. اما بیننده را فوراً در جریان می‌گذاشتند که به آنچه نشان داده می‌شود باور داشته باشد. با این حال، هر چه بیشتر پیش می‌رویم، باید سریع‌تر تصمیم می‌گرفتند که چه چیزی را در درجه اول نشان دهند: داستان سرایی یا بازسازی صادقانه. زیرا زندگی، علیرغم جنون نقطه‌ای، به طور سنتی کسل‌کننده است، در حالی که امکانات سینمای بی‌پایان است. «اتوبوس گمشده» در این عرصه سوخته گم شده است. اگر چیزی در مورد آتش‌سوزی‌های کالیفرنیا ندانید و بر اساس تریلر قضاوت کنید، کاملاً تقلیدی از یک فیلم فاجعه یا حداقل یک ماجراجویی سرگرم‌کننده به نظر می‌رسد. بالاخره گرین‌گراس و مک کانهی بی‌دلیل نیامده‌اند. در عمل، ما با روایتی بسیار آهسته روبه‌رو هستیم که گویی از طرح داستان عاری است، اما بسیار سعی دارد که آن را به تصویر بکشد. تنه لختی که کلی کلیشه هالیوودی روی آن چسبانده شده، و شبیه یک درخت کریسمس مصنوعی است که هر چه بیشتر به آن اسباب‌بازی آویزان کنی، احتمالاً به عنوان درخت سال نو قبول می‌شود.

یادآوری یک فاجعه

نقد فیلم the lost bus | قهرمانان بدون شنل

پیش از هر نقدی، باید به خاطر آورد که در آن روز خاص در نوامبر ۲۰۱۸، چه بر سر ساکنان شهر کوچک پارادایس آمد. آتشی سریع‌الانتشار و غیرقابل کنترل، که جان دست‌کم ۸۵ نفر را گرفت و تقریباً کل شهر را با خاک یکسان کرد. این یک «طرح داستانی» برای یک فیلم مهیج نیست؛ این واقعیت زندگی افرادی است که خانه، خاطرات و عزیزانشان را از دست دادند. هر فیلمسازی که قدم به این قلمرو می‌گذارد، باید با فروتنی و حساسیتی مثال‌زدنی پیش برود. گویی وارد بیان حادثه‌ای مقدس شده‌ای. اما آنچه که گرین‌گراس با تجربه، در «اتوبوس گمشده» ارائه می‌دهد، بیشتر به یک سینمای عامه‌پسند شلوغ و پرهیاهو شبیه است تا یک مراسم یادبود. و مشکل اینجاست که این فیلمساز یکی از تواناترین کارگردانان حال حاضر در خلق و نمایش یک حادثه مستند بر پرده سینماست؛ و کارنامه او سند این حرف است.

اما فیلم بر پایه کتاب غیرداستانی «پارادایس: تلاش یک شهر برای بقا در آتش‌سوزی جنگلی در آمریکا» اثر لیزی جانسون ساخته شده و فاجعه آتش‌سوزی وحشتناک نوامبر ۲۰۱۸ در شهر پارادایس کالیفرنیا را روایت می‌کند. آتشی که در اثر سهل‌انگاری یک شرکت برق به‌وجود آمد و به مدت هفده روز طول کشید، ۸۵ نفر را کشت، حدود ۵۰٬۰۰۰ نفر را آواره کرد و بیش از ۶۲٬۰۰۰ هکتار از اراضی را سوزاند. این بستر تراژیک، صحنه داستانی می‌شود درباره شجاعت، فداکاری و غریزه بقا در برابر خشم کور طبیعت و بی‌مسئولیتی سازمان‌یافته بشر.

مک کانهی در بیشتر مدت زمان فیلم، طبق عادت، یک آدم شکست‌خورده را به تصویر می‌کشد که مشتاق تغییر زندگی هستند اما فرصتی پیدا نمی‌کنند. به چهره مستاصل این شخصیت پشت فرمان اتوبوس نگاه می‌کنی و واقعاً باورت می‌شود که با انرژی او می‌توان آتش‌سوزی جنگل را خاموش کرد. با این حال، این توهم هر از گاهی از بین می‌رود، زیرا راننده ما با هر تغییر موقعیت، بدون دلیل، دست از ناراحتی برمی‌دارد و با مافوق و فروشندگان کاملاً خوش‌برخورد صحبت می‌کند، گویی همه چیز در زندگی‌اش عالی است. در عین حال، دائماً بر مشکلاتش افزوده می‌شود. او نتوانسته در مراسم تدفین پدرش حاضر شود، پسرش او را تحقیر می‌کند، همسر سابقش آن سر خط تلفن است، پول ندارد، و او را تهدید به اخراج از کار می‌کنند… گویی گرین‌گراس، با نشان دادن عملیات ایستگاه‌های آتش‌نشانی در میان‌پرده‌ها، هر پنج دقیقه فراموش می‌کند که قبلاً مک کانهی را در فیلم نشان داده و او را دوباره و هر بار با مقدمه‌ای جدید معرفی می‌کند. و این آبشار مصیبت‌ها ادامه می‌یابد: سگ راننده ما بیماری لاعلاج دارد، اتوبوس معاینه فنی نداده و به پسرش قول داده با هم وقت بگذرانند. پس گویی فیلمساز می‌گوید بیا کوین، خودت را بین چندین کار در قسمت‌های مختلف شهر تقسیم کن و اتوبوس را هم سر راه خراب نکن. در نتیجه، یک آش شله قلمکار کلاسیک از موقعیت‌ها به دست می‌آید که به فانتزی نزدیک می‌شود، مخصوص زمانی که رویدادهای مهم زندگی یک فرد، هرچند واقعی، سعی می‌شود در روایت در یک روز گنجانده شود. این سالم‌ترین رویکرد برای اقتباس‌ها نیست و متأسفانه «اتوبوس گمشده» هم در اینجا راه حل جدیدی ارائه نداده است.

سقوط یک استاد؛ از مستندسازی تعلیق‌ساز به ملودرامی معمولی

نقد فیلم The Lost Bus | قهرمانان بدون شنل - گیمفا

گرین‌گراس را با سبک منحصربه‌فردش در فیلمبرداری دستی، لرزان و کات‌های پرشتاب می‌شناسیم. سبکی که در مجموعه فیلم‌های اکشن «بورن» انقلابی به پا کرد و در «کاپیتان فیلیپس» برای انتقال حس درماندگی و هراس واقعی در یک فاجعه واقعی به اوج رسید. در «اتوبوس گمشده»، این تکنیک دیگر یک انتخاب هنری معنادار نیست؛ بلکه تبدیل به یک تیک عصبی تکراری شده است. دوربین او بی‌هدف و مدام در حرکت است، گویی خود نیز از مواجهه با ضعف داستان می‌گریزد. این جنب‌وجوش دیوانه‌وار، که روزی نماد واقعگرایی بود، اکنون تنها سردرگمی می‌آفریند.

یکی از بزرگ‌ترین ضعف‌های «اتوبوس گمشده» تقابل ناهمگون میان مقیاس انسانی فاجعه و تمرکز اجباری بر سفر شخصی یک فرد است. فیلم‌ساز به جای بهره‌گیری از پتانسیل غنی داستان‌های موازی و چهره‌های متعدد حاضر در این فاجعه از سالمندان گرفتار در آتش تا خانواده‌های جداافتاده، تمام وزن روایت را بر دوش کوین مک‌کای می‌گذارد. این انتخاب نه تنها باعث می‌شود ابعاد واقعی فاجعه کوچک به نظر برسد، بلکه این شائبه را به وجود می‌آورد که گویی ارزش روایی زندگی یک فرد دارای پیش‌زمینه نمایشی، از سرنوشت جمعی ده‌ها قربانی و نجات‌یافته بیشتر است. در واقع، فیلم از درام یک فاجعه ملی برای پیش بردن یک ملودرام تکراری درباره آشتی پدر و پسری استفاده می‌کند و در این مسیر، اصل «احترام به واقعیت» قربانی می‌شود.

به طور کلی فیلم در دو جبهه کاملاً نامتوازن حرکت می‌کند: یکی در سطح زمین، با تمرکز بر کوین مک‌کای (متیو مک‌کانهی)، راننده اتوبوس درگیر بحران میانسالی، و دیگری در آسمان و مرکز فرماندهی، با تمرکز بر نبرد قهرمانانه آتش‌نشانان به رهبری ری مارتینز (یول وازکز). اما تنها در بخش دوم است که نفس گرین‌گراس قدیمی را حس می‌کنیم. صحنه‌های مربوط به آتش‌نشانان، با تمام آشوب و بی‌خوابی و تصمیم‌های دشوارشان، پر از حسی اصیل و فوریتی واقعی است. این بخش‌ها، اگرچه کوتاه هستند، یادآوری می‌کنند که این فیلم می‌توانست چه باشد: یک پرداخت مستندگونه و گروه‌محور به یک فاجعه جمعی. اما تراژدی اصلی فیلم، در جبهه اول و حول محور شخصیت مک‌کانهی رخ می‌دهد.

باید اشاره کرد فیلمبرداری فیلم نیمه مستند است، در جاهایی واقعاً صدای راوی خارج از صحنه که آمار هکتارهای سوخته را با صدای بلند می‌خواند، کمبود دارد. مک کانهی در کل فیلم در حال رانندگی به جایی است، معلم کنارش سعی می‌کند بچه‌ها را آرام کند، و این چنان چیده شده که دائماً منتظر اوج گیری رویدادهای آشنا هستی. اما این نمی‌تواند واقعی باشد، صدای درونی می‌گوید، این یک پس‌زمینه استاندارد هالیوودی است. الان هر لحظه جیسون بورن از بوته‌های شعله‌ور بیرون می‌زند، یا معلوم می‌شود که جایی در شهر با سر و صدا دارند بانکی را سرقت می‌کنند. زیرا در غیر این صورت مشخص نیست که چرا باید تمام مدت به راننده اتوبوسی نگاه کرد که در پایان حتی جوکر هم او را نمی‌کشد.

کوین مک‌کای؛ یا سرگذشت غم‌انگیز یک کلیشه

نقد فیلم the lost bus | قهرمانان بدون شنل

متیو مک‌کانهی، بازیگری است با توانایی‌های خارق‌العاده، از «باشگاه خریداران دالاس» تا «بین‌ستاره‌ای». اما در اینجا، او مجبور است نقش مردی را بازی کند که از هر جهت، محصول خط‌به‌خط یک کارگاه فیلمنامه‌نویسی فاقد الهام است. کوین، مردی است که تازه طلاق گرفته، برای مراقبت از مادر بیمارش (با بازی مادر واقعی مک‌کانهی، که این انتخاب نیز به خودی‌ خود سوال‌برانگیز است) به خانه دوران کودکی بازگشته، شغلش به عنوان راننده اتوبوس در خطر است و با پسر نوجوانش شان (با بازی پسر واقعی مک‌کانهی) که او را نمی‌بخشد، مشکل دارد. این فهرست مصیبت‌ها، آن‌قدر کامل و قابل پیش‌بینی است که گویی از یک کتاب راهنمای «چگونه یک قهرمان آسیب‌پذیر بسازیم» کپی شده است.

صحنه‌های خانوادگی میان مک‌کانهی و پسرش، با دیالوگ‌هایی از جنس «تو هرگز برام بابا نبودی» و «ازت متنفرم»، آن‌قدر ساختگی و فاقد ظرافت هستند که بیشتر به یک سریال تلویزیونی کم‌بودجه شبیه‌اند تا یک فیلم سینمایی با این حد از سرمایه و نام‌های بزرگ. فیلمنامه گرین‌گراس و برد اینگلسبی کوچک‌ترین تلاشی برای زیرپوستی کردن این تعارضات نمی‌کند. همه چیز با فریاد بیان می‌شود، همه احساسات روی آستین دوخته شده‌اند. اینجاست که بازی مک‌کانهی نیز در میان این همه کلیشه گم می‌شود. او سعی می‌کند با نگاه‌های دردمند و لحن گرفته‌اش عمقی به شخصیت ببخشد، اما ماده خامی در اختیار ندارد. این یعنی او دارد در خلا بازی می‌کند.

علاوه بر این، کوین نسخه سینمایی با یک معمای کلاسیک مواجه می‌شود، جایی که باید بین نجات ۲۲ کودک غریبه و بچه خودش یکی را انتخاب کند. در واقع، او فقط کاری را انجام می‌دهد که در آن لحظه ساده‌ترین است. بله، مک‌کی واقعی هم پیراهنش را پاره کرد و به عنوان فیلتر خیس شده با آب از یک بطری به بچه‌ها داد و سپس با سرعت دیوانه‌وار اتوبوس را به سمت آتش راند، بدون اینکه حتی بداند راه خروجی وجود دارد یا نه. اما آیا می‌توان رفتاری را که در اصل تنها رفتار ممکن به نظر می‌رسد، قهرمانانه نامید؟ بنابراین، اطرافیان شخصیت اصلی در فیلم صریحاً احمقانه عمل می‌کنند تا خردمندی مک‌کی در مقابل آن‌ها پررنگ‌تر به نظر برسد. برای مثال، بازیگران سیاهی لشکر اصلاً از آتش نمی‌ترسند. شخصیت‌ها در مورد احتمال سوختن، اگرچه با اکراه، اما به گونه‌ای معمولی صحبت می‌کنند، مانند خطری که از آنفولانزا می‌میرند. صحنه‌ای که در یک ترافیک سنگین ماشین در میان شعله‌های خروشان، هیچ‌کس به جز مک‌کی حتی سعی نمی‌کند پایش را روی پدال گاز بگذارد و ترجیح می‌دهد بی‌وقفه بوق بزند، صریحاً عجیب به نظر می‌رسد. کامیون‌های آتش‌نشانی ماشین‌ها را در هم نمی‌کوبند تا اینکه کلانتر از رانندگان نخواهد کنار بروند، و فرمانده تیم تا زمانی که یک راننده اتوبوس غریبه به او نگوید، به فکر درخواست نیروی کمکی توسط رادیو نمی‌افتد. در اینجا دیگر مشخص نیست که اقتباس دقیق در کجا به فانتزی تبدیل می‌شود.

آتشی از جنس کارتون

نقد فیلم The Lost Bus | قهرمانان بدون شنل - گیمفا

اما شاید بزرگ‌ترین خیانت فیلم به مخاطب و به آن فاجعه واقعی، جلوه‌های بصری غیرقابل باور و شلوغ آن باشد. آتشی که باید شخصیت اصلی و آنتاگونیست یا همان شرور فیلم باشد، بیشتر شبیه به یک پرده نقاشی دیجیتالی در حال گسترش است که به شکلی تیره روی تصویر پس‌زمینه قرار گرفته است. مشکل اینجاست که در طول فیلم هیچ حس حرارتی، هیچ دلهره ناشی از گرمای سوزان، هیچ ترسی از خفه‌شدن در دود را منتقل نمی‌کند. در صحنه‌ای، مری لودویگ (آمریکا فررا) که نقش یک معلم فداکار را با تمام وجود اما با یک فرم تکراری بازی می‌کند، با یک جعبه آب در میان شعله‌ها می‌دود. این صحنه، به جای آنکه نفس‌گیر باشد، ناخودآگاه بیننده را به یاد صحنه‌های ساده در فیلم‌های ویدیویی بی‌کیفیت می‌اندازد. این یک شکست فنی فاجعه‌بار است. چگونه می‌توان از مخاطب خواست تا خطر جانِ ۲۳ کودک را باور کند، در حالی که آتشی که آن‌ها را تهدید می‌کند، از جنس دنیای کارتون‌ها به نظر می‌رسد؟

فیلم The Lost Bus یا «اتوبوس گم‌شده» در نهایت، اثری است که هدف خود را گم کرده است. آیا این یک فیلم اکشن-فاجعه با صحنه‌های فرار پرهیجان است؟ آیا یک درام شخصی درباره آشتی یک پدر و پسر است؟ آیا یک ادای احترام به قربانیان یک تراژدی ملی است؟ فیلم، با بلاتکلیفی میان این ژانرها در نوسان است و در نهایت به هیچ‌یک وفادار نمی‌ماند. ریتم فیلم نیز به همین شکل آشفته است. صحنه‌های فرار پرسرعت و بی‌هدف، با مکث‌های ناگهانی و اجباری برای توسعه شخصیت‌هایی که از پیش آن‌ها را نشناخته‌ایم، قطع می‌شود. موسیقی جیمز نیوتن هاوارد نیز (آهنگساز بزرگی که آثار ماندگاری خلق کرده) در اینجا چیزی جز یک همراهی پیش‌پاافتاده و تقلیدی از کارهای قبلی خودش ارائه نمی‌دهد.

نکته آزاردهنده دیگر، تسلیم شدن فیلم در برابر فرمول‌های ثابت شده سینمای جریان اصلی است. گویی فیلم‌سازان با عدم اعتماد به مخاطب، احساس کرده‌اند که برای «قابل هضم» کردن این تراژدی، باید حتماً آن را در قالب یک داستان شخصی با نقطه اوج آشتی‌بخش ارائه دهند. این نگاه، منجر به حذف پیچیدگی‌های اخلاقی، تنش‌های گروهی و حتی بخش عمده‌ای از هرجومرج واقعی آن روز شده است. در عوض، ما شاهد صحنه‌هایی از پیش تعیین شده و قابل پیش‌بینی هستیم که در نهایت به یک پایان‌بندی تلطیف‌شده و امیدوارکننده ختم می‌شود‌، پایانی که با تلخی و آشفتگی ذاتی آن واقعه تاریخی در تضاد است. این تقلیل‌گرایی، بزرگ‌ترین خیانت به حقیقت و هوش مخاطب است.

سخن پایانی؛ یک فرصت سوخته

نقد فیلم the lost bus | قهرمانان بدون شنل

به عنوان کسی که همواره برای سینمایی که به انسانیت و حقیقت احترام می‌گذارد، ارزش قائل بوده‌ام، تماشای «اتوبوس گمشده» تجربه‌ای عمیقاً ناامیدکننده بود. این فیلم نه تنها از عهده بازگویی باشکوه و محترمانه یک داستان واقعی برنیامد، بلکه با انتخاب‌های اشتباه در فیلمنامه، کارگردانی و جلوه‌های بصری، عملاً به حافظه آن فاجعه بی‌احترامی کرد. پل گرین‌گراس، متیو مک‌کانهی و تهیه‌کنندگان پرآوازه‌ای چون جیمی لی کرتیس و جیسون بلوم که خود از آتش‌سوزی‌های کالیفرنیا متأثر شده‌اند‌‌‌، همگی در خلق این اثر ناکام ماندند.

اگر قصد واقعی سازندگان، ادای دین به مردم پارادایس بود، شاید راه بهتری هم وجود داشت. شاید می‌توانستند همان بودجه کلان را مستقیماً به بازماندگان و خانواده‌های قربانیان اهدا کنند و سپس، با سرمایه‌ای کمتر اما با حسی عمیق‌تر و تحقیقی دقیق‌تر، فیلمی مستند یا درامی مینیمال درباره این فاجعه بسازند. «اتوبوس گمشده» اما، در نهایت، تنها یک «اتوبوس» است پر از کلیشه و سوت و کور، که هرگز به مقصدی که شایسته آن است، نمی‌رسد. این فیلم، سوختش از همان آغاز ته کشیده بود. پس در نهایت، داستانی در سطح یک ویدیوی یوتیوب داریم که در آن کسی از یک خانه در حال سوختن نجات پیدا می‌کند، در حالی که احساسات مثبتی تجربه می‌کنی و حتی غرور درونی برای آن شخص به وجود می‌آید، اما کش دادن این ایده به دو ساعت نامفهوم است. افرادی که به سادگی نمی‌دانند که این یک اقتباس از خاطرات مستند شخصی دیگران است، متوجه نمی‌شوند که اصلاً چرا این فیلم ساخته شده. مگر اینکه از نگاه تولید به ارگاسم زیبایی‌شناختی برسند. گرین‌گراس و گروهش یک فیلم فاجعه‌ای در سبک رولند امریش ساخته‌اند با شخصیت‌های کم‌عمق، جلوه‌های کامپیوتری وحشتناک و بدون هیچ حس درونی از هدفی تماتیک یا عاطفی برای ساخت آن.

امتیاز منتقد – ۵ از ۱۰

منبع | گیمفا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا