فیلم/ روایتی از شب عروسی عشقِ ازدسترفته؛ خاطرهای که هنوز در سینه میسوزد، با حسرتی شاعرانه و دلتنگیای که انگار صدای بغضآلود شهریار آن را زنده میکند
سید محمدحسین بهجت تبریزی، که با تخلص شهریار شناخته میشود، یکی از برجستهترین شاعران فارسیگوی آذربایجانی بود. او در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در بازارچه میرزا نصراله تبریزی در کنار چای کنار به دنیا آمد. دوران کودکی او با حوادث تاریخی مهمی همچون انقلاب مشروطه همراه بود و همین وقایع باعث شد که پدرش او را به روستاهای قیش قورشان و خشکناب منتقل کند. روزهای کودکانهٔ شهریار در دامان طبیعت و فضای روستایی سپری شد، که بعدها الهامبخش او در سرایش منظومهٔ ماندگار حیدربابا گردید.
تحصیلات و چرخش سرنوشتساز در زندگی شهریار
شهریار تحصیلات ابتدایی خود را در مدارس متحده، فیوضات و متوسطه تبریز به پایان رساند و سپس برای ادامهٔ تحصیل وارد دارالفنون تهران و دانشکدهٔ پزشکی شد. اما ماجرای عشقی نافرجام، زندگی او را به مسیری متفاوت سوق داد. این عشق که با ناکامی همراه بود، شهریار را در سال آخر تحصیل وادار به ترک رشتهٔ پزشکی کرد. این چرخش در زندگی او، روحیات وی را عمیقتر و اشعارش را پر از حس و حالهای ناب انسانی و عاشقانه کرد. دوران پس از این تحول عمق و اصالت ویژهای به ادبیات او بخشید.
پایان زندگی و آرامش در مقبرهالشعرای تبریز
شهریار که ۸۳ سال زندگی خود را به سرایش شعرهای پرشور و ارزشمند گذراند، در تاریخ ۲۷ شهریور سال ۱۳۶۷ هجری شمسی چشم از جهان فروبست. پیکر او بنا به وصیتش در مقبرهالشعرای تبریز به خاک سپرده شد، جایی که آرامگاه بسیاری از بزرگان ادب و فرهنگ این سرزمین است.
متن شعر

معنی فارسی:
تو قاصد یارم هستی بنشین ، برایت چای گفتم بیارن ( کنایه از بیشتر موندن فکریار، صمیمی شدن )
خیالش را فرستاده، از بس که من اااخ و وااای گفته ام ( از روی ناراحتی و غم و غصه)
آخ که چه شبها که نخوابیدم و به تولالایی گفته ام ( در خیالم تو رو خوابوندم با لالایی گفتن )
و تو خوابیدی و من به چشمانم گفته ام ستاره ها رو بشمار ( کنایه از اینکه تو خوابیدی و من شبها در فکر تو خوابم نمیبره و ستاره ها رو میشمارم)
هر کس تو رو شبیه ستاره دونسته من که به تو ماه میگفتم (از بسکه زیبایی، اگر همه به ستاره تشبیهت میکردن، فقط من بودم که تو رو مثل ماه میدیدم- عشق زیاد )
بعد از رفتن تو، زندگی و حیات اگر شیرین هم بوده من تلخ میدیدم ( برا من تلخ بوده)
از هر زیبا رویی که میدیدم یه جایش رو شبیه تو میدیدم ( در زیبا رویان من دنبال نشانه ای از تو بودم که ببینم کجاش یا چه چیزش شبیه تو هست)
رفتن تو، مثل غروب خورشید بود اما من شبیه غروب ماه میدیدم (خودمو گول میزدم که مثل ماه غروب کردی و بعدش مثل خورشید طلوع خواهی کرد – میایی)
الان به تابستان، زمستون میگم. حال اینکه قبلا حتی زمستونها رو هم تابستان می گفتم ( زمانی که تو بودی، با گرمای وجودت زمستونها هم برام تابستون میشد)
گاهی خاطره عروسیت رو به یادم میاندازم و مثل دیونه ها نای نای (هلهله) میخونم ( در خیالم باهات جشن عروسی میگیرم)
بعدش دوباره عزادار میشم و با های های، گریه میکنم ( عزادارم بعد رفتنت و همش گریه هایی با آه و ناله سوزناک میکنم)
و دامانم مثل دریا پر میشه از اشک و اشک چشمانم همش مثل رودخانه جاری هستند
و چنین عمرم رو سپری میکنم و منه سیاه روز ، آخ میگم و واای میگم ( عمرم با اخ و وای و یاد غصه های تو میگذرد)
خوشحال میشویم دیدگاه و تجربهتان را در بخش نظرات با ما به اشتراک بگذارید.
منبع: رکنا
