خاطرات ناصرالدینشاه: حکیم طولوزن روی دخمه بیستون یادگاری نوشته!

شغل یکی از اهالی صحنه است که پیاده از راه سختان (مثل بز کوهی) بالا میرود، دم دخمه و ایوان، با طناب مردم را میکشد بالا.
شغل یکی از اهالی صحنه است که پیاده از راه سختان (مثل بز کوهی) بالا میرود، دم دخمه و ایوان، با طناب مردم را میکشد بالا.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدینشاه قاجار در خاطرات روز جمعه ۲۵ رجب ۱۲۸۷ (۲۹ مهر ۱۲۴۹) نوشت: امروز باید به بیستون برویم (اما به برناج رفتیم) الی بیستون پنج فرسنگ است. اما برناج شش یا هفت فرسنگ. صبح سوار شدیم به اسب. با وزیر خارجه، دبیر، عمادالدوله صحبتکنان رفتم تا رسیدیم به رودخانه گاماسا. آب بسیار خوب صافی میآمد، آب زیادی هم داشت. حالا با این کمآبی و اینکه جاهای دیگر هم آب را میگیرند، باز بیست سنگ متجاوز آب داشت. در بهار از این رودخانه با کلک عبور میشود و سرچشمهاش از نهاوند است. همه این رودخانه هم به حاصل مینشیند و ذرهای بیمصرف نمیشود. از سمت مشرق میآید، رو به جنوب طرف بیستون میرود.
ایضا تفصیل منبع رود گاماسیاب: منبع این آب از کوه چهلنابالغان نهاوند است. از آنجا داخل خاک خزل شده، آب کنگاور و مزارع افشار داخل او میشود و از طرف خلجرود خزل، داخل خاک صحنه میشود و آبهای صحنه هم داخل او شده، در حوالی بیستون آبهای چمچال داخل او میشود، و پس از آن آبهای خاوه که رودخانه کیزهرود میگویند داخل میشود و در هلیلان آبهای گهواره و هارونآباد به او ملحق شده، و از جایدر و صدمره گذشته، آبهای خرمآباد و غیره داخل او شده، مسمی به کرخه میشود، و از حوالی حویزه [هویزه] داخل شطالعرب میشود.
کنار رودخانه و صحرا، شیرنبیان زیاد داشت. بوته گز هم زیاد بود، بلدرچین هم زیاد بود. یک بلدرچین روی اسب زدم. حسامالسلطنه، فرهاد، عماد و غیره دیدند، خوب زدم. عمادالدوله پیشکش آورد. مجدالدوله، حسامالسلطنه، فرهادمیرزا به دخمه کیکاووس رفته بودند، آدم بالا کرده بودند با طناب.
ایلات شاهسون بغدادی اینانلو، خیلی اینجاها آمده چادر زدهاند، از بابت کمعلفی یورت قدیمشان؛ اینجاها علف دارد. سواره جلیلوند از طایفه حاجی سعدالدوله [۱] که در دینور مینشینند، حاجی سعدالدوله آورده بود، ملاحظه شد. طرف دست راست دره بود، آبادی و دهات زیاد دارد، میرود به دینور. دینور در قدیم شهر عظیمی بوده است، حالا بلوکی است. شهر کرمانشاهانِ حالا، قریه[ای] از قراء دینور بوده است.
طرفین راه امروز همه کوه است. کوه بیستون از جلو پیدا است. همچه خیال میکنند که حالا میرسند به منزل، هرچه میروی نمیرسی. لب رودخانه به ناهار افتادیم. طولوزون و غیره بودند. شغل یکی از اهالی صحنه است که پیاده از راه سختان (مثل بز کوهی) بالا میرود، دم دخمه و ایوان، با طناب مردم را میکشد بالا. طولوزون میگفت: رفتم توی دخمه گودالها بود، چاهی هم بود، توی او رفتم (یعنی کم عمق دارد) آنجا هم آثار قبر است. میگفت: لارنس انگلیسی آنجا یادگار نوشته بود، من هم یادگار نوشتم.
خلاصه باد شدیدی از روبهرو میآمد. ناهار را با زحمت خورده سوار شدیم. رفتیم جعده [جاده] به کالسکه نشستیم (حکیمالممالک که مدتی بود ناخوش بود، امروز سر ناهار آمده بود، ضعف زیادی داشت. باد و گردوخاک زیادی میآمد، خیلی خیلی مردم را اذیت کرد.
راندیم. نزدیک بیستون یحییخان آمد گفت: کاغذی عزتالدوله از بیستون نوشته است که سراپرده اینجا نیست و هیچکس نیست، همه رفتهاند برناج. در این حالتی که یحییخان این عرض را میکرد، کلاهش را باد برده، سر برهنه ایستاده بود حرف میزد. معلوم شد فراشباشی بدون اینکه کسی بگوید این کار را کرده است. حسامالسلطنه هم فرستاده است بُنه و مردم از برناج برگردند. سوار اسب شده، گفتیم مردم برنگردند، میرویم برناج؛ اما اوقاتم زیاد تلخ شد. باد و گردوخاک، خسته، حالا باید از دم بیستون به برناج برویم، صعوبت داشت، دو فرسنگ بلکه سه فرسنگ راه هم بود. راندیم رو به طرف شمال و مغرب. رودخانه دینور میآمد ملحق به گاماسب بشود، آب لجنزاری بود، اسب نمیشد زد، فرو میرفت به لجن. بالاتر رانده، از پل کوچکی گذشتیم. تپه در جلو بود. عمادالدوله گفت: این تپه سنگر نادرشاه است.
بعد راندیم. راه پر از بُنه و گردوخاک بود. راه تنگ، رودخانه، نهر، باطلاقهای غریب داشت. یک دسته زوار گنجه همه سواره بودند، عَلَمی داشتند، ملاحظه شدند. خلاصه هرچه خواستم جایی پیدا کنم ساعتی بیفتیم پیدا نشد. آبها و باطلاقها مانع بودند. راندیم برای برناج. خیلی راندیم. اردو متفرق افتاده است. بعضی بنه و مردم برگشته، باز بیستون میرفتند، بعضی میآمدند، شلوق [شلوغ] بود. تا رسیدیم به اول دره برناج. درهای است سمت مغرب افتاده است. درخت زیادی تبریزی و غیره کاشتهاند. خیابان دارد به نظام. درختهای گل سرخ و غیره زیاد دارد و باغش هم دیوار ندارد. در روی تپه کوچکی عمارت برناج را ساختهاند، به ترکیب قصر قاجار، اما این کوچک است و مرتبه مرتبه دارد. دور عمارت قلعه دارد (محکم، آباد) و آبادی هم توی قلعه است. در قلعه و عمارت منزل ما را قرار نداده بودند (چون کثیف بوده است) در توی باغات و درختها چادر زده بودند؛ بیرونی اندرونی.
دو ساعت به غروب مانده رسیدیم. بسیار خسته بودم. چطر [چتر] مفتولدوزی بزرگ ناهارخوری، با زینپوشهای مروارید و غیره از طهران فرستاده بودند؛ یحییخان، امینالسلطان آوردند دیدم. ببریخان، گربهها بازی کردند.
دهاتی که امروز از صحنه الی اینجاها ملاحظه شد، از این قرار است – اغلب و اکثر ملک عمادالدوله است: اول مزرعه شاهسون و میرعزیز که جزء صحنه است، بعد آبباریک مال عمادالدوله است. سمنگان و سجلآباد، زردآب. طرف دست چپ: مزرعه خلیفآباد و کرکوند. از آنجا به نادرآباد الی نزدیک بیستون از این قرار بود.
وقتی که رو به برناج رفتیم، دست چپ: بخوبران، کاشانتو، مارانتو. دست راست از سمنگان به آن طرف را صحرای چمچهمال میگویند.
خلاصه شب شد. بعد از شام مردانه شد، عرفانچی آمد روزنامه خواند. میرشکار عصری آمد، رفته بود شکار ببیند؛ میگفت رفتن از تنگه دینور رفتم، شکار زیاد دارد و قرار شده پسفردا جَرگه شود و میگفت از دره بالای برناج آمد، نیم کرور کبک دیدم. بنا شد فردا شکار کبک برویم. شب خوابیدیم.
سیاچی یک نفتیجل [۳] که در مرداب انزلی دیده بودم، زده آورده بود.
پینوشت
۱- سعدالدوله لقب حاج قنبرعلیخان (سعدالملک قبلی) بود که در شعبان ۱۲۸۶ ق. به سعدالدوله ملقب شد. (المآثر والآثارف ص ۵۳)
۳- نوعی پرنده که در مازندران حسنگلی گفته میشود.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه قاجار از ربیعالاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۱۰۵ – ۱۰۸.
۲۵۹
منبع | خبرآنلاین