حق نداشتیم کتابهای شریعتی را بخوانیم

کتاب «حسین گاردی» زندگی مردی را روایت میکند که عضو گارد شاهنشاهی بود، در جنگ ظُفار حضور داشت و پس از پیروزی انقلاب به کمیته انقلاب اسلامی و سپس سپاه پاسداران پیوست. این آزاده و جانباز در فاجعه منا نیز به عنوان خادم حجاج حضور داشت.
همشهری آنلاین_ الناز عباسیان: روزنامه نگار | کتاب «حسین گاردی» به قلم محمدهادی زرگری، زندگی مردی را روایت میکند که عضو گارد شاهنشاهی بود، در جنگ ظُفار حضور داشت و پس از پیروزی انقلاب به کمیته انقلاب اسلامی و سپس سپاه پاسداران پیوست. او که روزهای آغازین جنگ تحمیلی به اسارت درآمد، در فاجعه منا نیز به عنوان خادم حجاج ایرانی حاضر بود. قهرمان این کتاب، یعنی حسین صادقی معروف به حسین گاردی چندی پیش مهمان برنامه «جان ایران» بود. در ادامه بخشهایی از صحبتهایش این جانباز و آزاده را مرور میکنیم.
از ورود به گارد شاهنشاهی تا ماجرای ازدواج
حسین صادقی از خدمت سربازی، وارد گارد شاهنشاهی شده اما تحت تاثیر صحبت های اطرافیان پشیمان میشود. او که برای استعفا راه به جایی نبرد در همان سالها تصمیم به ازدواج می گیرد. تشکیل خانواده او ماجرایی دارد که خودش اینطور تعریف می کند: «وقتی قصد ازدواج با دختر فامیل را داشتم، باید خانواده او توسط ضد اطلاعات ارتش تایید میشد. فرآیند تحقیقات بسیار سختگیرانه بود. یعنی باید دختری که قصد خواستگاری از او داشتیم و تمام فامیل و بستگانش تا دو پشت آن طرفتر را به اداره معرفی میکردیم و در صورتی که آنها تایید میکردند، اجازه داشتیم برای ازدواج اقدام کنیم. ضد اطلاعات بعد از معرفی دختر تحقیقات را شروع میکرد و اگر مثلا پسرداییِ دختر، کتاب دکتر شریعتی و یا شهید مطهری را خوانده بود، مجوز ازدواج صادر نمیشد! خودمان هم حق نداشتیم بخوانیم. من هم از مدتها قبل اسم و مشخصات نوه خاله پدرم و خانوادهاش را به ضد اطلاعات داده بودم اما هر چه منتظر ماندم، خبری نشد. موضوع را با پدرم در میان گذاشتم و به دور از چشم گارد، نامزد کردیم.»
حامی مردم در میدان ژاله
این افسر گارد شاهنشاهی در حادثه ۱۷ شهریور سال ۵۷ حضور داشته و از برخودش با یک گروهبان بیرحم اینطور تعریف می کند: «تازه شروع به حرکت کرده بودیم که صدای تیراندازی از سمت میدان ژاله و خیابان شهباز بلند شد و بلافاصله جمعیت زیادی که در حال فرار بودند، وارد خیابان شکوفه شدند. من مسئول این خیابان بودم. اسلحهدار تیم ما گروهبان بدجنسی بود. هر چه صحبت میکردیم که با مردم بد برخورد نکند، گوش نمیکرد. آن روز وقتی جمعیت در حال فرار را دید، افتاد جلوی گروه تا راه مردم را ببندد. یک خانم می خواست عبور کند که این مرد با اسلحه جلویش را گرفت. حالم خیلی بد شد. اصلا انگار دنیا روی سرم خراب شده بود. از خودم بدم میآمد. سریع خودم را به آنها رساندم و با عصبانیت جلوی این گروهبان ایستادم.»
از حضور در جبهه تا اسارت
صادقی با پیروزی انقلاب اسلامی، وارد کمیته شده و بعد از تاسیس سپاه، لباس سبز آن را به تن میکند. پیش از شروع جنگ تحمیلی در کردستان فعالیت داشته و بعد تنها چند روز پس از شروع رسمی جنگ، به شدت مجروح و اسیر می شود. او از ۱۰ سال اسارات خود خاطراتی را تعریف می کند که نقطه عطف آن، صبوری حجت الاسلام حاج سید علی اکبر ابوترابی فرد است. خودش میگوید: «یکبار پس از آزار شدید اسرا و مجروح شدن حاج آقا ابوترابی، نمایندگان صلیب سرخ از اردوگاه بازدید کردند. با وجود اصرار آنان، حاجی از نگهبانان شکایتی نکرد و به عراقی ها گفت: “ما مسلمونیم، شما هم مسلمونید. مسلمون شکایت مسلمون رو پیش یه مسیحی نمیبره. “»
تغییر رفتار عربستان در منا با سخنرانی رهبر
صادقی، خادم با سابقه حجاج که در حادثه منا در سال ۹۴ حاضر بود، شرح میدهد که در ابتدا مقامات سعودی با بیتوجهی تنها به جمعآوری سریع اجساد (حتی با قرار دادن آنها بر روی هم در کانتینر) اقدام کرده و همکاری لازم با وزیر بهداشت ایران را نداشتند. خودش می گوید: «وضعیت بسیار بد و همه مستاصل بودیم. تا اینکه با سخنرانی حضرت آقا و تهدید عربستان، وضعیت به طور کامل تغییر کرد و از آن لحظه، مقامات سعودی همکاری کامل را آغاز کردند.»




